الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان و بابا

خدایا شکرت....

پیرو پست قبلی دیروز همکارم همسرشو برده دکتر و آقای دکتر بهشون گفته قمستهایی که توی کبد هنوز سرطانی هستند 4 نطقه بیشتر نیست و همین طور قسمتی که به ریه سمت راستش سرایت کرده رو میشه با استفاده از لیزر برداشته بشه و هر سه ماه یکبار چکاپ بشه که برنگرده . درسته که هنوز درگیره ولی ... خدایییییییییییییییییییییییییییا شکرت
15 اسفند 1390

التماس دعا ....

دلم میخواد داد بزنم گریه کنم ... خدایا صدامو میشنوی .... آره یا نه چرا این جوریه سیستم این دنیا من درکش نمیکنم ، هی میخوام بزنم به رگ بیخیالی اما نمیشه آره سیستم این دنیا این جوریه هیچکس تا ابد باقی و برقرار نیست هر اومدنی یه رفتنی داره تویی که خیر و صلاح ما رو میدونی ولی خودت میدونی این آدمی که آفریدی تا یه حدی ظرفیت داره از یه جایی به بعد شروع میکنه به گله گذاری و شکایت آخه خودت بگو اگر با تو درد و دل نکنیم که تا الان ترکیده بودیم از غصه شما که خدایی ، شما که بزرگی ، شمایی که همه کار از دستت بر میاد التماست میکنم برای سلامتی یه مادر ... یه مادر ( خانم همکارمه ) سرطان کبد داره از اردیبشهت فهمیدن تا الان درگیرن ، بیماریهای خاص هی...
9 اسفند 1390

هفته 22 بارداری

کودک شما چگونه تغییر میکند ؟ اكنون كودك درون رحم شما مثل يك نوزاد ولي كمي كوچكتر است. او 27.7 سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن دارد. پوست او تا زماني كه به اندازه كافي وزن اضافه كند چروكيده به نظر مي آيد؛ و موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدن او را پوشانده ، قابل ديدن است. لبهاي او مشخص تر شده و دندانهاي او به شكل ريشه هايي در درون لثه اش ظاهر شده اند. هرچند چشمهايش رشد كرده اند اما عنبيه (بخش رنگي چشم) هنوز رنگدانه ندارد و رنگي نشده است. ابروها و پلكهاي چشمان او در محل خود قرار گرفته اند و لوزالمعده او (كه براي توليد هورمونها بخصوص انسولين ضروري مي باشد) به سرعت در حال رشد است. ...
9 اسفند 1390

دخترم

دخترم شنیدن صدای قلبت و لمس حرکات تو آرامشی به من میدهد که تفسیر آن غیر ممکن است   ...
30 بهمن 1390

انتخاب اسم ؟؟

کلاً این دوران بارداری هر لحظه اش یه خاطرهء شیرینه که بعدها وقتی بچه ها بزرگ شدن با مرور کردن هر کدوم از این خاطرات به دوران شیرین گذشته برمیگردیم . گرفتن جواب مثبت آزمایشگاه شنیدن اولین صدای قلب جنین حتی دوران سخت  داشتن حالت ویار که تا الان ادامه داره تعیین جنسیت و انتخاب اسم .......................   در این مورد آخر من و همسری به اتفاق از روی کتاب اسامی و سایت ثبت احوال شروع کردیم به جستجو و تحقیق و به نام هایی چون ( ترنم ، هستی ، ترانه ، تبسم ، نازنین ، کیمیا ، مینو  ...... و النا ) رسیدیم  . تمام این اسامی زیبا معنی زیبایی هم دارن همسری میگفت به اسم خودت نزدیک باشه منم میگفتم به فامیلیش نزدیک...
24 بهمن 1390

نمایشگاه نوزاد ، کودک و نوجوان

وای عجب نمایشگاهی بود روحمون تازه شد از این وسایل مخصوص نی نی ها . من و همسری  هم برای النا خانم یه سری لباسهای خوشگل خریدیم   تازه تخفیف ویژه نمایشگاه هم روشون خورده بود به زودی عکس لباسهای النا جونم رو اینجا قرار میدم ************************************************ این دوران ویار کی تموم میشه یکی میگه سه ماه و 10 روز یکی دیگه میگه چهار ماه و 10 روز یکی دیگه میگه چهار ماه و 20 روز .......................... من چیکار کنم ، برای یکی از دوستام تا خود نه ماهش ویار داشت بنده خدا ...
24 بهمن 1390

نی نی ما یه دختره

  همونطور که قرار بود دوشنبه 90/11/10 رفتیم با بابائیت سونوگرافی و تا آقای دکتر مشغول انجام سونو شدن یهو فرمودن میدونین که دختره  و من و بابائیت هم بسیار ذوق و شوق فرمودیم    دختر چه نازه دختر           نغمه و سازه دختر تو باغ مهربونی                چه یکه تازه دختر دختر گل امیده               نگین مرواریده هزار هزار ماشاالله        ببین چه قد کشیده   دختر گلابتو...
15 بهمن 1390

کوچولوی مامان و بابا

عزیزکم ، گلم ، خوشگلم 10 بهمن وقت سونو دارم برای تعیین جنسیت برای اینکه ببینیم تو خوشگل مامان دخملی یا پسمل البته برای من و باباییت    فرقی نمیکنه که کدومش باشی فقط دلم میخواد زودتر مشخص بشه که بریم وسایل خوشگل و کوچولوتو برات بخریم باباییت میگه زودتر برات اسم انتخاب کنیم البته یه اسمهایی کاندید کردیم ولی منتظریم .... تا دوشنبه ...
8 بهمن 1390

4 ماه گذشت

عزیز دل من و بابایی 4 ماه از اومدنت توی دلم گذشت دلم میخواد زودتر این 5 ماه باقی مونده هم تموم بشه که بتونیم زودتر بغلت کنیم توی این تعطیلات چون شنبه رو مرخصی داشتم رفتم خونه خاله جونت عزیزم شب هم باباییت اومد دنبالمون شام خوردیم و برگشتیم ولی انصافاً چه برفی اومده بود چه حس خوبی داشتم وخصوصاً وقتی توی محوطه خونه خاله ات روی برفا راه میرفتم ولی مراقب هم بودم که یه موقع پام سر نخوره و خدا نکرده اتفاقی  واسه ات نیوفته . بقیه روزا رو هم خونه بودیم البته باباییت سرکار بود و منم حوصله ام سر رفته بود .   حالا نمیدونم بعد از عید که دیگه قرار نیست برم سرکار چیکار کنم که حوصله ام سر نره   ...
5 بهمن 1390

نی نی عزیزم ، کوچولوی مامان

عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا مینهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر مینهد آن زمان طفل قشنگم بی‌خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم میشود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم میشود میفشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی‌ آغاز کن میگشاید نور چشمم دیدگان بوسه‌ ها از مهر بر رویش میزنم گویمش آهسته‌ ای طفل عزیز می‌پرستم من ترا مادر منم . ...
28 دی 1390