4 ماه گذشت
عزیز دل من و بابایی 4 ماه از اومدنت توی دلم گذشت
دلم میخواد زودتر این 5 ماه باقی مونده هم تموم بشه که بتونیم زودتر بغلت کنیم
توی این تعطیلات چون شنبه رو مرخصی داشتم رفتم خونه خاله جونت عزیزم شب هم باباییت اومد دنبالمون شام خوردیم و برگشتیم ولی انصافاً چه برفی اومده بود چه حس خوبی داشتم وخصوصاً وقتی توی محوطه خونه خاله ات روی برفا راه میرفتم ولی مراقب هم بودم که یه موقع پام سر نخوره و خدا نکرده اتفاقی واسه ات نیوفته .
بقیه روزا رو هم خونه بودیم البته باباییت سرکار بود و منم حوصله ام سر رفته بود .
حالا نمیدونم بعد از عید که دیگه قرار نیست برم سرکار چیکار کنم که حوصله ام سر نره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی