الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عزیز دردونه مامان و بابا النا

النای 23 ماهه ما هنوز به دوسالگی نرسیده جمله های دو کلمه ای میگه , توی کارها خونه به مامانش کمک میکنه , دیگه همه رو به اسم میشناسه , کفشاشو خودش میپوشه و شلوارشو خودش میپوشه و خیلی علاقه داره دکمه های لباسشو خودش ببنده که البته هنوز نمیتونه و من کمکش میکنم , تنهایی بستنی عروسکی میخوره , به پاستیل و آب پرتقال خیلی دوست داره و خیلی خیلی هم شیرین زبون شده , پارک رو خیلی دوست داره وقتی سوار تاب میشه میخونه  تاب تاب عباسی عباسی  به سر سره میگه  سُی سُیه  به پارک میگه  پات  بعضی وقتا به من میگه مامان بعضی وقتا بهم میگه مینا  دایره لغات النا : به پسرخاله اش میگه  نبیت = نوید اسم مامان بزرگش ن...
3 خرداد 1393

النا عشقه مامان و باباشه

النا جونه بیست ماهه ما بامزه حرف میزنه , کارهای خودش رو دوست داره خودش انجام بده , توی خونه به کارهای مامانش کمک میکنه , و کلاً خیلی شیرین شده این عزیز دله ما :  حرفای النا :  ساااام خوبی : سلام خوبی  چه خوشله : چه خوشگله  دشششوس : دستشویی  دیش : جیش  شیب : سیب  چاچا : چایی  شی : شیر  کات : کارت  قاده : قایم شدم بیا پیدام کن  خاده منا : خاله مرجان   شهااااااااااام خوبی : سلام خوبی  و خیلی کلمه های دیگه که با شیرین زبونی میگه  فدای دخترم بشم که انقدر شیرین حرف میزنه , پسرخاله النا 20 اسفند به دنیا میاد و النا دیگه یه هم بازی داره .  ع...
19 اسفند 1392

عاشقتم دخترم

خیلی وقته که برات ننوشتم توی این دفتر خاطرات , نه اینکه خاطره ای نیست , اتفاقاً هست خوبش هم هست ولی نشستن پای نت وقت میخواد و البته حوصله تایپ کردن که دیگه امروز عزمم رو جزم کردم که دیگه بشینم و یه دله سیر برات بنویسم که توی این مدت چه خبرا بوده و تو چه قدر بزرگ شدی عسلکم .   روزایی که با بودن تو پر میشن سراسر خاطراست , دلم میخواد دائم دوربین دستم باشه و تمام لحظه های بزرگ شدنت رو برای خودن ثبت کنم تا وقتی که بزرگ شدی از دیدن اونها لذت ببرم .  النای من الان دیگه اسم هر چیزی رو که میخواد میگه یا اگر نمیدونه من بهش یاد میدم بعدش تکرار میکنه و یاد میگیره .  النا دیگه کمتر شیر میخوره و بیشتر غذا میخوره  , دیگه دختر...
17 بهمن 1392

16 ماه در کنار عشق ....

16 ماه در کنار عشق ... 16 ماه پیش بود که تو با اومدنت ، رنگ و بوی دیگری به زندگی ما دادی دختر عزیزم . 16 ماه پر از لحظه های شیرین و شاد و پر از دلبستگی ، وقتی تو رو در آغوش میگیرم پر میشم از خواستنت . انقدر میخوام در آغوشم باشی که دوباره با من یکی بشی مثله وقتی که توی دلم بودی . اما تو داری روز به روز بزرگ میشی و کم کم مستقل میشی ، دوست داری کارهات رو خودت انجام بدی ، خودت غذا بخوری ، خودت آب بخوری ، تو خیابون دوست داری کسی دستت رو نگیره ، عزیز دلم روز به  روز شیرین تر میشی و البته کلمه های جدیدی هم یاد میگیری . اَاینا = از اینا عک = عکس به به = به به بابا = بابا مینا مینا مینا تند تند و پشت سرهم گُ = گل ...
8 آبان 1392

14 ماهگی و 15 ماهگی مبارک

النا خانم ما روز به روز شیرین تر و کارهاش بامزه تر میشه , هرکاری ما انجام میدیم یاد میگیره و انجامش میده . ( همین طور که همه مامان های نی نی دار میدونن این عزیزای دل ما اجازه نمیدن که ما وبلاگشون رو آپ کنیم برای همین 14 ماهگی رو با 15 ماهگی آپ میکنم . ) کلاُ رقصیدن رو دوست داره و از آهنگی خوشش بیاد سریع نانای میکنه . فداش بشه مامانش به باباش میگه : عدی  یا عیی از صبح تا شب میگه : چی چی ای چیه همچنین از صبح تا خود شب میگه : آب آب آب آب هر کی در میزنه میدوه جلوی در و میگه : عدی عدی عیی ( یعنی باباش اومده ) تلفن که زنگ میزه زودی گوشی رو برمیداره و میگه : عدییییییییییییعنب علی زنگ زده کلاَ النا جان زندگیش در آب , عدی (ع...
11 مهر 1392

النا راه میرود

دختر عزیزم در تاریخ 92/04/31 راه رفت خودش کلی ذوق کرده بود که داشت راه میرفت هی راه میرفت هی میخندید الهی مامان قربونش بشه کلمه هایی که النا میگه آب جوجو عیی : علی ( قربونش بشم اسمه باباشو صدا میکنه ) جیز : به چایی میگه   انگار همین دیروز بود بدنیا اومد , مامان قربون قد و بالات بشه الهی ، برات بهترین ها رو آرزو دارم دخترکم الهی به هرچی میخوای برسی و همیشه سلامت باشی انشااله. از طرف مامان و بابا ...
12 مرداد 1392

تولد مامان مینا و تولد گل دختر مامان و بابا النا

دخترم با 16 روز تاخیر تولدت مبارک ( البته تولدت رو همون 2 تیر برای دوستامون و 3 تیر برای خانواده برگزار کردیم )  النای یک ساله ما خیلی شیرین و خواستنی شده و کارهای ما رو با دقت نگاه میکنه و سریع تکرار میکنه ، و این یعنی مامان و بابای مهربون مراقب رفتارت باش تا بچه کارهای خوب یاد بگیره.   این یکسال که تو به جمع دو نفره من و بابات اضافه شدی ، زندگی شیرین تر از هر روز و سال دیگه ای بود دخترم ، نمیگم روزهای سخت نداشت که داشت ولی با وجود تو این سختی ها رو طی میکردیم و میگفتیم خدا رو شکر که دختری سالم مثله دسته گل خدا به ما هدیه داده . روزه به دنیا اومدنت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، ساعت 6 صبح 91/04/03  از خواب بلند شدیم ال...
19 تير 1392

به تولد النا نزدیک میشویم ( النای 11 ماهه )

النای ما 11 ماهه شد , دیگه داریم به روز تولد دختر عزیزم نزدیک میشیم . یادش بخیر پارسال همین موقعها  توی تب و تاب خرید وسایل سیسمونی و خرید تخت و کمد کودک و لباس و کلاً آخرین خرید ها بودیم انقدر استرس داشتم همه چیز رو براه باشه که اصلاً از یادم نمیره . حالا النا 11 ماهه شده و دالی بازی میکنه و همزمان میگه دائیییییییییییییییییییییییییی ، جانم فداش بشم وقتی حاضر بشیم بریم بیرون میگه دَدَ دَدَ دَدَ تا از پله ها بیام پایین همش میگه دَدَ دَدَ دیگه خودش بدون کمک می ایسته و حتی یکی دو تا قدم هم بر میداره  از مبل میره بالا و دیگه خودش میتونه بیاد پایین وقتی آب میخواد میگه آبه و داخل لیوان آب بریزم خودش میتونه بدون کمک آب بخوره د...
7 خرداد 1392

النا کم کم مستقل میشود

این دختر خانوم ما روز به روز کارهاش شیرین تر میشه اول اینو بگم که دیگه 5 تا دندون داره 3 تا بالا و 2 تا پائین النا جونم بای بای کردن رو هم یاد گرفته برای چند لحظه می ایسته 17 فروردین 92 بدون کمک از مبل رفت بالا 18 فروردین 92 بوس فرستاد الان هم که دیگه ماما و بابا رو کم کم میگه دخترم رقصیدن رو خیلی دوست داره و هر آهنگی بشنوه و یا دست دستی بزنیم براش زودی خودشو تکون میده و میرقصه قربونش برم    وقتی باباش از سرکار میاد ذوقی براش میکنه که بیا و ببین همچین سفت میچسبونه خودشو به باباش که نگو به غیر از من و باباش عاشقه خاله مرجانشه و وقتی خاله اش میاد خونه مون از ذوقش جیغ میزنه و خودشو میندازه تو بغله...
8 ارديبهشت 1392