الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

به تولد النا نزدیک میشویم ( النای 11 ماهه )

النای ما 11 ماهه شد , دیگه داریم به روز تولد دختر عزیزم نزدیک میشیم . یادش بخیر پارسال همین موقعها  توی تب و تاب خرید وسایل سیسمونی و خرید تخت و کمد کودک و لباس و کلاً آخرین خرید ها بودیم انقدر استرس داشتم همه چیز رو براه باشه که اصلاً از یادم نمیره . حالا النا 11 ماهه شده و دالی بازی میکنه و همزمان میگه دائیییییییییییییییییییییییییی ، جانم فداش بشم وقتی حاضر بشیم بریم بیرون میگه دَدَ دَدَ دَدَ تا از پله ها بیام پایین همش میگه دَدَ دَدَ دیگه خودش بدون کمک می ایسته و حتی یکی دو تا قدم هم بر میداره  از مبل میره بالا و دیگه خودش میتونه بیاد پایین وقتی آب میخواد میگه آبه و داخل لیوان آب بریزم خودش میتونه بدون کمک آب بخوره د...
7 خرداد 1392

النا کم کم مستقل میشود

این دختر خانوم ما روز به روز کارهاش شیرین تر میشه اول اینو بگم که دیگه 5 تا دندون داره 3 تا بالا و 2 تا پائین النا جونم بای بای کردن رو هم یاد گرفته برای چند لحظه می ایسته 17 فروردین 92 بدون کمک از مبل رفت بالا 18 فروردین 92 بوس فرستاد الان هم که دیگه ماما و بابا رو کم کم میگه دخترم رقصیدن رو خیلی دوست داره و هر آهنگی بشنوه و یا دست دستی بزنیم براش زودی خودشو تکون میده و میرقصه قربونش برم    وقتی باباش از سرکار میاد ذوقی براش میکنه که بیا و ببین همچین سفت میچسبونه خودشو به باباش که نگو به غیر از من و باباش عاشقه خاله مرجانشه و وقتی خاله اش میاد خونه مون از ذوقش جیغ میزنه و خودشو میندازه تو بغله...
8 ارديبهشت 1392

آغاز سالی نو و نه ماهگی النا خانم ما

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال   دوستان آغاز سال 1392 را به تمامی شما شادباش میگم امیدوارم سال سلامتی و شادی برای همتون و نی نی هاتون باشه ، انشااله بچه هامون رو صحیح و سالم و لباشون رو خندون ببینیم    خوب بریم سر اصل مطلب و اون هم عکسای النا توی این چند مدت عیده    النا و اولین سفره هفت سین   برای النا جشن نه ماهگی گرفتیم ( آخه من جشن گرفتن و دور هم جمع شدن رو خیلی دوست دارم برای همین هر سه ماه یکبار براش جشن میگیرم ) البته فقط دوستامو دعوت میکنم النا و درگیری با النگو    مامان...
8 فروردين 1392

دختر گل مامان و بابا هشت ماهگی مبارک

دختر خوشگل مامان الان دیگه مبل و میز و میگره بلند میشه و به کمک اونها راه میره و تا غافل میشی میبینی رفته تو آشپزخونه و داره ماشین لباسشویی رو نگاه میکنه عسل خانم ما خیلی بلا شده همین که میبینه باباییش دفتر حساب و کتابشو آورده وسط تند تند چهاردست و پا میاد که دفتر و پاره کنه و خودکار و میگیره صورتشو خودکاری کرده النا جوننننننننننننننننننننننم دوست داره تلویزیون رو از میز شیشه ای جلوی مبل که گذاشتیمش جلو تلویزیون نگاه کنه وسایل بازیشو میذاریم توی سبد که شکل جوجه است خودش دوباره همه رو میریزه بیرون و همه اسباب بازیاشو پخش و پلا میکنه مامان جون حالا خودت رفتی توی شیکم جوجه حالا بابایی دخترشو میبره تو آسمو...
6 اسفند 1391

هفت ماهگی عروسک ما

النای شیطون پیش بند عروسکش رو باز کرده النا خونه مامان بزرگش النای بر روی ترازو   دو تا مرواریدای خوشگل دخترم خوب چیکار کنم وقتی بیداره نمیتونم ازش عکس بگیرم النا و بابا بزرگ   بابایی و بابابزرگ و خاله و النا       سلام حاج خانوم   ای جانم که خودتو چسبوندی به بابابزرگت ...
7 بهمن 1391

عزیز دردونه مامان و بابا النا

دو تا دندونای فک پایین النا هر دو با هم دراومدن هورااااااااااااااااااااااااااا نمیدونم از خواص آش دندونی بود که هر دو با هم دراومدن از بس مادر بزرگم اصرار کرد این آش دندونی رو پختی یا نه  دخملک ما خیلی شیطون شده به طوری که فقط باید بشینم پیشش تا بازی کنه چون دیگه از میز و مبل و صندلی هم دستشو میگیره بلند میشه  باید دائم پیشش باشم تا اتفاقی براش نیافته    وقتی میخوابه به کارهای خونه میرسم و یه غذایی درست میکنم   تا بیدار نشده من برم تا بعد بایییییییییی   دخترم برات از خداوند میخوام که بهترین ها رو سر راهت قرار بده و دختر قوی باشی در برابر تمام سختی و مشکلات زندگی . از طرف مامان و بابا...
22 دی 1391

النا نیم ساله میشود

دختر ماهه مامان و بابا شش ماهگی مبارک عزیز دلم , انشاله صد و بیست ساله بشی . النا جونم الان سینه خیز میره , با کمک میتونه بشینه , خیلی شیطون شده ماشااله . لثه اش هم به خاطر دندون خیلی اذیتش میکنه انشااله دندونش بدون دردسر دربیاد . دختر گلم من و باباییت همه خوبی هارو برات آرزو داریم که به سمت تو جذب بشن امیدواریم روزای خوبه زیادی رو داشته باشی و در روزهای سخت هم محکم باشی دختر خوشگلم    ...
5 دی 1391