عاشقتم دخترم
خیلی وقته که برات ننوشتم توی این دفتر خاطرات , نه اینکه خاطره ای نیست , اتفاقاً هست خوبش هم هست ولی نشستن پای نت وقت میخواد و البته حوصله تایپ کردن که دیگه امروز عزمم رو جزم کردم که دیگه بشینم و یه دله سیر برات بنویسم که توی این مدت چه خبرا بوده و تو چه قدر بزرگ شدی عسلکم .
روزایی که با بودن تو پر میشن سراسر خاطراست , دلم میخواد دائم دوربین دستم باشه و تمام لحظه های بزرگ شدنت رو برای خودن ثبت کنم تا وقتی که بزرگ شدی از دیدن اونها لذت ببرم .
النای من الان دیگه اسم هر چیزی رو که میخواد میگه یا اگر نمیدونه من بهش یاد میدم بعدش تکرار میکنه و یاد میگیره .
النا دیگه کمتر شیر میخوره و بیشتر غذا میخوره , دیگه دخترم خانومی شده واسه خودش . ولی هنوز زوده که از پوشک بگیرمش چون نمیخوام بهش فشار بیاد و استرس بیخودی به بچم بدم به خاطر یکی , دو ماه صبر میکنم تا وقتش , آره عزیزم هر چیزی یه زمانی داره واسه خودش .
این روزا بابا علی برای زندگی مون خیلی تلاش میکنه و شبا که میاد خونه با لبخند گرمش به ما امید میده و وقتی در و باز میکنه تا بیاد تو خونه النا خانوم میپره بغله باباش و میبوستش وای که چقدر این لحظه های زیبا هستن , خدایا شکرت برای زندگی خوبی که بهم هدیه دادی .
دحترم , عشقه مامان و بابا بهترین ها رو برات آرزو داریم و امیدواریم به هرچی که توی زندگی میخوای برسی .
اینم یک سری عکس از النا خانوم ما
النا در حال بغل کردن نی نی خودش
النا و بابابزرگرش در حال تماشای کارتون