الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تولد مامان مینا و تولد گل دختر مامان و بابا النا

1392/4/19 18:45
نویسنده : مامان مینا
1,600 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم با 16 روز تاخیر تولدت مبارک ( البته تولدت رو همون 2 تیر برای دوستامون و 3 تیر برای خانواده برگزار کردیم ) 

النای یک ساله ما خیلی شیرین و خواستنی شده و کارهای ما رو با دقت نگاه میکنه و سریع تکرار میکنه ، و این یعنی مامان و بابای مهربون مراقب رفتارت باش تا بچه کارهای خوب یاد بگیره. چشمک

 

این یکسال که تو به جمع دو نفره من و بابات اضافه شدی ، زندگی شیرین تر از هر روز و سال دیگه ای بود دخترم ، نمیگم روزهای سخت نداشت که داشت ولی با وجود تو این سختی ها رو طی میکردیم و میگفتیم خدا رو شکر که دختری سالم مثله دسته گل خدا به ما هدیه داده .

روزه به دنیا اومدنت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، ساعت 6 صبح 91/04/03  از خواب بلند شدیم البته من انقدر هیجان داشتم که نتونستم شبش بخوابم زودی آماده شدیم و وسایل و ساک وسایلت رو که یه هفته قبلش آماده کرده بودم رو برداشتیم و به سمت بیمارستان اقبال حرکت کردیم این و یادم نره بگم که صبح تو بیمارستان هم مامان بزرگت ( مامانه بابا ) و بابا بزرگت ( بابای مامان ) و خاله مرجانت اومده بودن تا من و بابات تنها نباشیم ، بابات کارهای پذیرش بیمارستان و بستری کردن من رو انجام داد و منتظر نشستیم تا نوبت ما بشه و صدامون بکنن تا ساعت 8 پایین توی لابی منتظر بودیم تا گفتن بریم طبقه بالا و کارهای مقدماتی رو انجام بدم به همراه علی همراه همیشگی زندگیم رفتیم طبقه بالا و مدارک مربوط به آزمایش های گروه خونی و آخرین سونو گرافی رو تحویل اتاق زایمان دادم و همونجا پشت در اتاق زایمان منتظر نشستیم تا منو صدا کنن بعدش یه خانوم پرستار اومد گفت که چه کسی اتاق خصوصی میخواد من هم زودی گفتم من من بعدش هم اسم منو نوشت تا بعد از زایمان ترتیب اتاق رو بدن .

مامان بزرگت و بابا بزرگت و خاله مرجانت طبقه پایین منتظر بودن .

این آخرین عکس دونفره من و بابات هستش که انداختیم ساعته 8.30 صبح پشت در اتاقه زایمان

خلاصه تا ساعت 8.30 منتظر بودیم که ...

اسم من رو صدا زدن که برم و برای زایمان آماده بشم .

مراحل آماده شدن زودی انجام شد ، گان رو پوشیدم ولی برای سوند کمی اذیت شدم اصلاً یخ کرده بودم بعدش یه شنل انداختن روی دوشم و به همراه یه خانم مهربون که بهیار بود به سمت اتاق زایمان راه افتادیم از در که اومدیم بیرون خاله مرجانت و مامان بزرگت هم اومده بالا پیشه بابات بودن تا وقتی تو بدنیا میای اولین نفرهایی باشن که میبیننت . مادر شوهرم منو بوسید ، خواهرم و بغل کردم همدیگرو بوسیدیم ولی معلوم بود که برام خیلی نگرانه ...

از علی هم خداحافظی کردم ... و رفتم داخل اتاق زایمان ...اول میخواستم بی حسی موضعی باشم ولی تو اتاق زایمان نظرم عوض شد و اسپاینال شدم .

تو ساعت 9.10 دقیقه روز 91/04/03 با وزن 3.300 کیلوگرم قد 50 سانتی متر دور سر 35 سانتی متر به دنیا اومدی.

این عکس ساعت 1.55 دقیقه از النا گرفته شده ، فداش بشم که چشماشو باز کرده .

 

 

این هم عکسای تولد یکسالگی به همراه یه دنیا آرزوی خوب برای تو دخترم سالهای سال سلامت و شاد زندگی کنی و به هرآنچه آرزو داری برسی بهترینها برای تو .... از طرف مامان و بابا

 

 

 

پی نوشت : امروز سالروز تولد خودمم هست ، آپ کردن وبلاگه النا کادوی تولد خودمه مخصوصاً اینکه خاطرات به دنیا اومدن النا رو هم نوشتم . 

پی نوشت 2 : اگر آپه وبلاگه طول کشید دلیلش اساس کشی به منزل جدید بود انشااله همه مستاجرها روزی صاحب خانه بشن .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنیل
13 مرداد 92 16:06
توووووووووووووولدت مبارک عزیزم
ایشالا که همه مستاجرا زود صاحب خونه بشن آمین


خیلی ممنون دوست جونم .
مستاجری خیلی سخته به امید خدا همگی زودی صاحب خونه بشیم