الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کودکم

1390/10/26 10:01
نویسنده : مامان مینا
457 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی برای اولین بار جواب بی بی چک یه خط کمرنگ صورتی شد فهمیدم زندگیمون وارد مرحله جدیدی  شده نمیدونستم چیکار کنم و به کی بگم دوست داشتم تا مطمئن نشدم به کسی چیزی نگم حتی همسرم با اینکه اون روز صبح خونه خواهرم باید میرفتم ولی با این حال و به اون هم چیزی نگفتم . 

عجب طاقتی داشتم من صبر کردم تا عصر که برگشتم خونه و دو تا بی بی چک گرفتم هر دو تا خط دوم صورتی از وجود یه نفر سوم خبر میداد ولی من بازم تا شنبه صبر کردم تا رفتم بیمارستان و آزمایش دادم گفتن یک ساعت دیگه جواب آماده اس .........

 دقیقاً تاریخ 1390/08/07 ساعت 4 بعدازظهر بعد از یکساعت رفتم جواب بگیرم متصدی آزمایشگاه گفت یول مبارکه خانم مثبته و من  بعدش بعدترش

 

خودمم نمیدونم چم بود دقیقاً یه حسیه که نمیتونم بیانش کنم کسایی که مادر شدن میفهمن چی میگم دلم میخواست جیغ بزنم ، گریه کنم ....

 

دلم میخواست حضوراً به همسرم بگم نه تلفنی ولی هیجان هم داشتم از بیمارستان تا خونه رو نمیدونم چه جوری رفتم سر راه شیرینی هم خریدم وقتی رسیدم خونه اولش به خواهرم زنگ زدم و گفتم خواهر جون میخوام یکاری کنم کادوی تولدتو زودتر بدم

 

اون هم گفت بابا من توقع ندارم گفتم نه باید الان بگم کادوت چیه حالا از من اصرار از اون انکار

بعد ساکت شدم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم تو خاله شدی

 

وای انقدر پای تلفن گریه کردیم از ذوقمون که الان یادش میافتم بازم گریه ام می گیره .

خلاصه خواهرم زحمت کشید و به مامان بزرگم گفت و مادر بزرگم به بابام چون خودم روم نمیشد به اونا بگم خجالت

وقتی همسری اومد خونه گفتم سلام عزیزم خسته نباشی بعد زدم زیر گریه بعد کمی که آروم شدم دقیقاً روبروش ایستادم و گفتم عسیسم تو بابا شدی لحظه ای سکوت بعدش .... از ذوقش داشت می رقصید من که انقدر خندیدم از دستش که نگو و ادامه ماجرا که از اون موقع به قدری حالم بد بود که حتی اسم غذا هم میومد حالم بد میشد روزای سختی بود و تا حالا که نی نی تو دلی ما سه ماهشه ......

 

 

پ.ن : دلیل گریه کردنم ناراحتی نبود خوشحالی بیش از اندازه بود و دلیل اصلیترش نبودن مادرم در بین ما بود که بیشتر از همه دوست داشتم بهش می گفتم و توی این دوران از راهنمائیش استفاده میکردم به هر حال کارهای خدا حکمتی داره که درکش برای ما سخته و باید در تمام مراحل زندگی به خدا توکل کنیم

خ.ن : خدا جونم مثل همیشه توکل به تو و اینکه نی نی سالم بهمون بده آمین

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

آسيه
26 دی 90 12:23
مينا جونم باز هم مبارك باشه ،‌نوشته هات كلي هيجان انگيز بود،‌تو و بابا و ني ني شاد و سالم باشيد
مینا
26 دی 90 13:49
الهی قربونت برم آسیه ژوووووووووووووووووونم خیلی ممنون از اینکه به ما سر زدی
مژگان
26 دی 90 14:03
اییییییییییییییییییی وای مینا جونم.ببین چه کرده مبارکش باشه الهی این خونه
الهی به سلامت به دنیا بیاد عزیز دلم.
خیلی خوب کاری کردی.حالا همیشه از حالتون با خبرم.



سلام مژگان ژونم خیلی دلم واست تنگ شده ایشااله که امتحاناتو به خوبی تموم میکنی و تند تند وبلاگتو آپ میکنی خوشگلم و خیلی ممنون از اینکه به ما سر زدی



مامان مهرناز
26 دی 90 14:54
مينا جون تاسيس وبلاگت و مادر شدنت مبارك. عزيزم خيلي ناراحت شدم كه فهميدم مادرت ديگه كنارت نيست. انشالله روحش شاد باشه


از لطفت بی نهایت ممنونم
مامان مهرناز
27 دی 90 10:40
مينا جون منم لينكت كردم


قربون خودتو نی نی رادین
مژگان
28 دی 90 8:42
خانم مینا خانم.مامان تنبلی شدیا.لطفا زود زود آپ کن تا از احوال نی نی با خبر باشم.خیلی کم مینویسی


چشم خاله مژگان

مامان الی
28 دی 90 10:09
سلام عزیزم
چه وبلاگ قشنگی
چقدر حسامون به هم نزدیکه و جالب اینکه منم اولین نفر به خواهرم گفتم
ایشا.. به سلامتی بغلش کنی
من با اجازه لینکت کردم
بوسسسسسسسسسسسس


خیلی ممنون دوستم از اینکه به ما سر زدی منم لینکت کردم
ادی
28 بهمن 90 18:40
وااااییییی خیلی قشنگ بود. چه لحظاتی. چقدر قشنگ