کودکم
وقتی برای اولین بار جواب بی بی چک یه خط کمرنگ صورتی شد فهمیدم زندگیمون وارد مرحله جدیدی شده نمیدونستم چیکار کنم و به کی بگم دوست داشتم تا مطمئن نشدم به کسی چیزی نگم حتی همسرم با اینکه اون روز صبح خونه خواهرم باید میرفتم ولی با این حال و به اون هم چیزی نگفتم .
عجب طاقتی داشتم من صبر کردم تا عصر که برگشتم خونه و دو تا بی بی چک گرفتم هر دو تا خط دوم صورتی از وجود یه نفر سوم خبر میداد ولی من بازم تا شنبه صبر کردم تا رفتم بیمارستان و آزمایش دادم گفتن یک ساعت دیگه جواب آماده اس .........
دقیقاً تاریخ 1390/08/07 ساعت 4 بعدازظهر بعد از یکساعت رفتم جواب بگیرم متصدی آزمایشگاه گفت مبارکه خانم مثبته و من بعدش بعدترش
خودمم نمیدونم چم بود دقیقاً یه حسیه که نمیتونم بیانش کنم کسایی که مادر شدن میفهمن چی میگم دلم میخواست جیغ بزنم ، گریه کنم ....
دلم میخواست حضوراً به همسرم بگم نه تلفنی ولی هیجان هم داشتم از بیمارستان تا خونه رو نمیدونم چه جوری رفتم سر راه شیرینی هم خریدم وقتی رسیدم خونه اولش به خواهرم زنگ زدم و گفتم خواهر جون میخوام یکاری کنم کادوی تولدتو زودتر بدم
اون هم گفت بابا من توقع ندارم گفتم نه باید الان بگم کادوت چیه حالا از من اصرار از اون انکار
بعد ساکت شدم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم تو خاله شدی
وای انقدر پای تلفن گریه کردیم از ذوقمون که الان یادش میافتم بازم گریه ام می گیره .
خلاصه خواهرم زحمت کشید و به مامان بزرگم گفت و مادر بزرگم به بابام چون خودم روم نمیشد به اونا بگم
وقتی همسری اومد خونه گفتم سلام عزیزم خسته نباشی بعد زدم زیر گریه بعد کمی که آروم شدم دقیقاً روبروش ایستادم و گفتم عسیسم تو بابا شدی لحظه ای سکوت بعدش .... از ذوقش داشت می رقصید من که انقدر خندیدم از دستش که نگو و ادامه ماجرا که از اون موقع به قدری حالم بد بود که حتی اسم غذا هم میومد حالم بد میشد روزای سختی بود و تا حالا که نی نی تو دلی ما سه ماهشه ......
پ.ن : دلیل گریه کردنم ناراحتی نبود خوشحالی بیش از اندازه بود و دلیل اصلیترش نبودن مادرم در بین ما بود که بیشتر از همه دوست داشتم بهش می گفتم و توی این دوران از راهنمائیش استفاده میکردم به هر حال کارهای خدا حکمتی داره که درکش برای ما سخته و باید در تمام مراحل زندگی به خدا توکل کنیم
خ.ن : خدا جونم مثل همیشه توکل به تو و اینکه نی نی سالم بهمون بده آمین